جدول جو
جدول جو

معنی حرام شدن - جستجوی لغت در جدول جو

حرام شدن(زَ دَ)
تلف شدن. از حیز انتفاع افتادن. نفله شدن. بی فایده شدن. بی نتیجه از میان رفتن، ممنوع و محظور شدن. محرم شدن. محرم گردیدن. حرمت:
برامش بباش و بشادی خرام
می و جام با ما چرا شد حرام.
فردوسی.
بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب
بوالعجب آنکه خون من بر تو چرا حلال شد.
سعدی.
تا شود بر گل نکوروئی وبال
تا شود بر سرو رعنائی حرام.
سعدی.
امروز در فراق تو دیگر بشام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد.
سعدی.
، مردن حلال گوشت بی بریدن گلو و تزکیه با تشریفات مذهبی در گاو و گوسفند و طیور یا بی ذکر نام خدای تعالی در رمی شکار یا با عدم نحر در شتر یا در آب جان دادن ماهی
لغت نامه دهخدا
حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حرام شدن
تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن، از بین رفتن، نابود شدن، منع شدن، ممنوع شدن، غیرشرعی اعلام شدن، نامشروع دانستن، ناممکن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرامی شدن
تصویر گرامی شدن
عزیز شدن، ارجمند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام شدن
تصویر آرام شدن
آرام گرفتن، فرو نشستن خشم و اضطراب
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم شدن
تصویر فراهم شدن
حاصل شدن، به دست آمدن
گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم شدن
تصویر درهم شدن
مخلوط شدن، آمیخته شدن، آشفته شدن
کنایه از افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ تَ)
طرف بازی را از پای درآوردن یا مساوی شدن در قدرت با او، مغلوب کردن حریف در جنگ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محسوب شدن. چیزی را به حساب کسی گذاشتن اعم از این که مال شخصی او باشد یا نه. (قاموس کتاب مقدس).
- چیزی به حساب کسی منظور شدن، به پای او محسوب گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ گَ دَ)
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جَ رَ)
پریشان شدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
هلع. (ترجمان عادل). الهاف. طزع. طمع. طماع. طماعیه. تطمع. لهج. ولع. فغم. اعاله. اعوال. تلهجم. خشر: هیع، هیعه، سخت حریص شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
آرامیدن. بیارامیدن. آرام گرفتن. فرونشستن اضطراب. فرونشستن خشم. تسلی یافتن. بازایستادن باد و طوفان و انقلاب. مقابل بشوریدن (هوا، دریا). بازایستادن از گریه. بشدن درد از عضوی چون دندان و جز آن. ساکن شدن وجع
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
فرمانبردار شدن. منقاد گشتن. مطیع و فرمانبر گشتن. بزیر امر و طاعت درآمدن. آرام شدن. تسلیم شدن. مقابل توسن و سرکش شدن. استفخاذ. ذل. قردحه. (منتهی الارب) :
دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.
فردوسی.
چنان خنگ شد رام بر جای خویش
که ننهاد دست از پس و پای پیش.
فردوسی.
گر رام شدند این خران بتان را
باری تواگر خر نه ای مشو رام.
ناصرخسرو.
بسیار سخن گفته شد از وعده عشوه
تا رام شدآن توسن بدمهر به زر بر.
سوزنی.
رای سدید و بأس شدید ورا شدند
قیصر بروم رام و مسخر بهند رای.
سوزنی.
بطفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت
برآمد اختر اقبال ودید و هم نشد رامش.
خاقانی.
بزیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درخت سیر سوسن.
نظامی.
توسنی طبع چو رامت شود
سکۀ اخلاص بنامت شود.
نظامی.
چو دیدم کان صنم را طبع شد رام
بدانستم که صید افتاد در دام.
نظامی.
آن مدعی که دست ندادی ببندگی
این باردر کمند تو افتاد و رام شد.
سعدی.
چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق را
رام شو تا بدمد طالع فرخ زادم.
حافظ.
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرفکر
درآن هوس که شود آن نگار رام و نشد.
حافظ.
در عالم مستی هم هرگز نشود رامم
با آنکه ز خود رفته ست از من خودکی دارد.
جویای کشمیری (از ارمغان آصفی).
سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم !
ملک الشعراء بهار.
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی رمیدن آموز.
پروین اعتصامی.
هر خانه که پیرزن نهد گام
ابلیس در آن سرا شود رام.
؟
- رام شدن باکسی، مطیع و فرمانبردار شدن. تسلیم او گشتن:
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی.
فردوسی.
جهان گر شود رام با کام من
نبینند چیزی جز آرام من.
فردوسی.
بسر بر همی گشت گردون سپهر
شده رام با آفریدون بمهر.
فردوسی.
براینگونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر.
فردوسی.
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هرکسی.
فردوسی.
- رام شدن هوا، ساکت و آرام شدن هوا. بی انقلاب گشتن آن:
ببخشایش کردگار سپهر
هوا رام شد باد ننمود چهر.
فردوسی.
، قانع شدن:
به پند منادی نشد شاه رام
بروز سپید و شب تیره فام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زکام شدن
تصویر زکام شدن
شجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ز بهریدن بی بهره شدن باز داشته شدن از خیر و فایده بی نصیب شدن: و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مایوس می شدند
فرهنگ لغت هوشیار
عزیز شدن محبوب گشتن: ببانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزار آوا وزان خواراست زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام کردن
تصویر حرام کردن
ممنوع کردن عملی را تحریم، بیهوده از بین بردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامش شدن
تصویر فرامش شدن
از یاد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شدن
تصویر فراخ شدن
گشاده شدن اتساع، آسان شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بدل کسی برات شدن، بدل وی خطور کردن الهام شدن: بدلم برات شده بود که آن شب واقعه خطرناکی روی میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریم شدن
تصویر تحریم شدن
ارواییدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاب شدن
تصویر حجاب شدن
مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام بودن
تصویر حرام بودن
ممنوع و محظور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براق شدن
تصویر براق شدن
((بُ. شُ دَ))
خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برات شدن
تصویر برات شدن
((~. شُ دَ))
به دل خطور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز شدن
تصویر فراز شدن
((~. شُ دَ))
نزدیک شدن، گشوده شدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره